سفرنامه سوباتان: سوباتان به سوباتان!

سفرنامه سوباتان: سوباتان به سوباتان!

سفرنامه سوباتان: سوباتان به سوباتان!

سفرنامه سوباتان: سوباتان به سوباتان!

این اثر را یک شرکت‌کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

مسافرت ما از دریاچه نئور به سوباتان برنامه ریزی شده بود، اما به دلیل بارش شدید، برنامه‌ها تغییر کرد و ما تنها به سوباتان رفتیم.

شب از تهران به سوی گیلان حرکت کردیم. صبح زود به تالش رسیدیم. هنگامی که برای صبحانه بیرون رفتیم، باران شدید می‌بارید و هوای اطراف بسیار دلپذیر بود.

از ابتدای جاده به سمت روستای سوباتان با ماشین نیسان سفر کردیم. در ابتدای مسیر، مه زیادی نبود و با باران خفیف و منظره زیبا، سفر با ماشین نیسان لذت بخش بود. در طول مسیر، در کنار یک قهوه خانه توقف کردیم تا برای گرم شدن کنار هیزم، استراحت کنیم و چای بنوشیم.

ادامه مسیر باعث ورود ما به یک منطقه پر مه شد. مه غلیظی بود که احساس خنکای خیره‌کننده‌اش هنوز هم در ذهنمان می‌ماند.

پس از ورود به روستای سوباتان، در یک خانه محلی اقامت گرفتیم. اینجا هیچ گاز، برق یا حتی آنتن تلفن وجود نداشت. در ابتدا، احساس خوبی داشتیم که از شلوغی شهر فاصله گرفته‌ایم و برای چند روز از دسترس خارج هستیم.

بعد از کمی استراحت، برای پیاده‌روی آماده شدیم. با توجه به مقدار زیاد مه، از راهنمای محلی کمک خواستیم تا ما را در گردش اطراف هدایت کند. با وجود مه فراوان، همه پشت هم حرکت کردیم تا به نزدیکی یک آنتن برسیم که امکان برقراری ارتباطات را فراهم می‌کرد. همه شروع به تماس گرفتن کردند.

من هم با خانواده‌ام تماس گرفتم. در حالی که یکی از دوستانم با تلفن صحبت می‌کرد، صدای راهنما را شنیدم که از ما درخواست کرد حرکت کنیم؛ زیرا یکی از دوستانم نزدیک من بود و صحبت می‌کرد. این امر باعث آرامش من شد.

چند دقیقه بعد، سرم را برگرداندم و دیدم کسی را نمی‌بینم! با نگرانی به دوستم گفتم: «همه رفته‌اند!»

هتل رشت – آذر ۱۴۰۳

او گفت: «آن‌ها نزدیک هستند. همین حالا حرکت می‌کنیم. من می‌دانم کدام مسیر را آمده‌ایم.»

با وجود آرامشی که داشتم، احساس استرس کردم. پس از کمی حرکت، به یک جاده خاکی رسیدیم. دوستم گفت: «باید این مسیر را ادامه دهیم.» اما من فکر می‌کردم گم شده‌ایم و راه درست را نمی‌دانم. ترس بیشتری بر من از سلطنت گرفته بود و قادر به ادامه راه نبودم.

وقتی در منطقه‌ای دلپذیر با هوای بسیار خوب و مه غلیظ گیر کرده بودیم، ادامه دادیم تا به صدای زنگوله گوسفندها برسیم و به سمت چوپان هدایت شدیم. او به ما گفت: «چند نفر را دیده‌ام که از همین مسیر عبور کردند.»

همان مسیری بود که دوستم با اطمینان می‌گفت درست است و علامت‌گذاری کرده است! بنابراین ما ادامه دادیم تا آخریناً گروهی که ما را از دست داده بودند را پیدا کردیم و همه با هم به اقامتگاه بالایی سوباتان برگشتیم. این بار به ما توصیه شد که از راهنمای محلی هیچ‌گاه جدا نشویم.

وقتی به اقامتگاه در بالاترین نقطه سوباتان بازگشتیم، احساس گرسنگی کردیم. با دوستانی که با ما بودند، به قصابی که گوسفندها را درست می‌کرد، رفتیم تا یک گوسفند برای ما پخته کند.

شب کمی روشن‌تر شده بود و ماه پر در آسمان بود.

زیبایی‌های طبیعت را تماشا می‌کردم. در حیاط اقامتگاه، روی تاب نشستم و با هر بار نگاه به ماه، حس می‌کردم که ماه می‌خواهد مرا بغل کند و انرژی مثبتش را به من منتقل کند. روز بعد، آماده شدیم تا به آبشار ورازان برویم که مسیرش پر از گل‌های زیبا بود. قدم زدن در این مسیر زیبا، با مه صبحگاهی، انرژی فوق‌العاده‌ای به من داد. وقتی به آبشار نزدیک شدیم، مه کنار رفت و منظره‌ی زیبای آبشار را تماشا کردیم. نهار خود را در کنار آبشار خوردیم و سپس به اقامتگاه برگشتیم. بعد سراغ بازار محلی رفتیم که مواد غذایی محلی را می‌فروشد. در موزه مردم‌شناسی شهر، لباس‌ها و ظروف قدیمی محلی را دیدیم. شب دیگر، به جنگل‌های تالش رفتیم و بعد از شام، در حیاط اقامتگاه نشستیم. روز بعد، جنگل‌نوردی کردیم و سپس به سمت تهران بازگشتیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *