
سفرنامه سیسخت: بر فراز خود
این اثر را یک شرکتکننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامهنویسی علیبابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علیبابامنتشر شده است.
صعود کوه شبیه زندگی است؛ از دور مسیر ساده به نظر میرسد، اما وقتی قدم میزنید، متوجه سختیهاش میشوید. بدون همدم و پشتکار، نمیتوانید به قله برسید و لذت کوهنوردی را تجربه کنید.
با انگیزه و شجاعت، میتوانید از سفر لذت ببرید و چالشهایش را به دست آورید. لحظهای که قله را میلمسید، تمام سختیها فراموش میشوند و شادی درونی شما را پر میکند.
وقتی دانشجو بودم، هر جمعه زود صبح با دوستانم به کوه میرفتیم. آب و هوای شیراز بسیار گرم بود، اما عشقم به کوه، باعث میشد صبحها زود از خواب بیدار شوم و به کوه بروم.
یکی از سفرها مربوط به صعود قله حوض دال بود، که آمادهسازیهای اخرین قله دماوند بود. برای سفرهای شبانه باید تجهیزات لازم مثل چادر، خوابآور، و… داشته باشید تا در کوه ایمن باشید.
پیش از حرکت، استادم به من گفت برای قله لباس گرم نیاز ندارید، فقط یک لباس نازک کافیست. اما با توجه به حساسیت من به سرمای کولرهای شیراز، باید لباسهای گرم تهیه میکردم.
با ورود به دامنه کوه، حالت بدنم افت کرده بود و با کوله سنگینم آغاز به قدم زدن کردم. باد شدید و سرمای هوا باعث مشکلات تنفسی شد، اما با تلاش و اراده به قله نزدیکتر میشدم.
خسته و بیانرژی، با استراحتهایی، تلاشم را ادامه دادم تا به قله برسم. از زحماتی که کشیدم، رضایت داشتم و این تجربه برایم بسیار ارزشمند بود.
استادم پیشنهاد کرد که با مربیها همراهتر حرکت کنم و بیشتر استراحت کنم تا خطر صدمه نبینم. من با تصمیم و انرژی بیشتر، پیشرویم را ادامه دادم.
وقتی فشار زیاد به ماهیت مربیمان رفت، تصمیم گرفتم به تنهایی بروم کوهنوردی. آفتاب خوش آمدگاهی بود و من در یک دره زیبا متوقف شدم. چه زیباییهایی که نه دوربینی برای ثبت آنها داشتم و نه زبانی برای توصیف! وقتی به دشت سبزی رسیدم که خورشید در حال غروب بود، یک پناهگاه و چادرهای گروهی را دیدم. شب را در کیسهخوابی در پناهگاه گذراندم و صبح با حرف استاد فکرم مشغول شد. استاد گفت هر کسی نمیخواهد بالا برود، میتواند در پناهگاه بماند. با مشکلاتی مثل مریضی و خستگی مواجه شدم اما بیخوابی را تحمل کردم. همیشه فکر میکردم که چه مشکلاتی را تا قله تحمل کردم و احساس نزدیکی خدا بیشتر از هر زمان دیگری.