
سفرنامه هرمز: جزیره سرخ
این اثر را یک شرکتکننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامهنویسی علیبابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علیبابا منتشر شده است.
به جزیره سرخ رسیدیم. مرغان دریایی پرنده میشده و قایقها لذت ماهیگیری میبردند. بومگردان سبزه دم دست برای گردشگران آماده بودند. اتوبوس دریایی ما را به زیباییهای جزیره نزدیک کرد و ما از قلعه پرتغالی و غار نمک لذت بردیم.
غار نمک در دل کوهی بزرگ قرار داشت و دانههای بلوری نمکی زیبا را در آن دیدیم. همچنین، با یک هلندی صمیمی شدیم که بر رنگارنگی و زیبایی طبیعت جزیره تأکید کرد. پس از گردش، وارد غار دولادولا شدیم و در آنجا از زیباییهای طبیعی لذت بردیم.
بیایید از غار خنک خارج شویم، چون خیلی از گردشگران در خارج از غار به انتظار ما هستند تا عکسهای خاطرهانگیز با الماسهای بلورین بگیرند.
اکنون خورشید در اوج خود قرار دارد. رسیدن به سهچرخه زمانبر است. احساس میکنم مثلاً از شال مشکی من بوی سوختن میآید یا خورشید دارد تمام انرژی من را میکشد.
سرانجام زیر سایهبان سهچرخه نشستیم و در انتظار راهنما هستیم تا به دره مجسمهها برویم. قبل از ورود به دره، راهنما پایش را روی ترمز گذاشت و ما را به غار بزرگ سبز شده دعوت کرد.
غار بزرگ هوای خنک و دلپذیری داشت. غاری لایهلایه از نمک بود ولی اینجا هیچ اثری از بلورهای کریستالی آویزان نبود.
یک جهانگرد با دوربینش به دقت از گوشه و کنار غار عکس میگرفت. با او به انگلیسی صحبت کردیم و او با احترام به زبان فارسی جواب داد: “من ژاپنی هستم و زبان فارسی را بلدم.”
او در ژاپن به دانشگاه رفته بود و اکنون قصد داشت کتابی از جاذبههای ایران به زبان فارسی بنویسد.
با خداحافظی از هم جدا میشویم. حالا مقصد ما همان دره مجسمههاست. وارد تنگهای قهوهای با کوههای اطراف میشویم، سپس از تنگه سنگی وارد دنیای جادویی میشویم.
هر تختهسنگی که نگاه میکنم، مجسمهای از حیوان را مشاهده میکنم که حتی رنگهایشان نیز متفاوت است. یک مجسمه به شکل سگ تازی و دیگری به شکل پرنده، یکی هم مرا به یاد موش کوچولو در فیلم مدرسه موشها میاندازد.
روبهرو دریای آبی پیچیده در جلبیل خوسی قرار دارد. ما درست بالای سر دریا بیکران هستیم، آرام و قوی. پاورچین پاورچین به لبه پرتگاه نزدیک میشوم و عکسی از دریا در عمق هزار پایی زیر پایم میگیرم.
این ساحل سرخ شنیده شده است، پس دیگر منتظر شگفتی نیستیم. کمی خسته شدهایم. خودمان را به سهچرخه که در جاده اصلی ایستاده است میرسانیم، سهچرخه را در جاده جا گذاشته و به سمت ساحل سرخ حرکت میکنیم.
از روی سنگهای رنگین و پر از پیچ و خم که در سراشیبی ساحل به پایین خیز میکنند، محو زیباییهای ساحل سرخ میشویم.
ما در بلندی ایستادهایم و ساحل زیر پایمان دراز کشیده است. خط ساحل قرمز با آبی دریا مخلوط میشوند و انعکاسهای خورشید مثل اکلیلهای طلا به دریا زیبایی میبخشند.
خاک سرخ مرا به یاد سوراغ، این غذای محلی و معروف جزیره میاندازد که با همین خاک تهیه میشود. سوراغ یک مزه سرخ و شور دارد که روی نان توموشی ریخته میشود.
یک تخمینی از نان توموشی داغ را در ذهنم دارم که با قطرات سوراغ تزیین شده است. از خیالم به ساحل سرخ پرواز میکنم، سطح آبی دریا را طی میکنم و جلوی ساحل میایستم تا زیبایی تداخل رنگ قرمز ساحل و آبی دریا را به یادگار بدارم.
خورشید کمکم فرو میرود. پس از سوزنهای داغش را در افق نشان داده، حالا مهربانتر شده است. با انوار ملایم و ارغوانی خداحافظی میکند.
با لذت دوباره مهمان سهچرخه میشویم و همراه یک روز دیگر از جزیره جدا میشویم. با آرامی از کوه رنگین فاصله میگیریم و ساحل و فرش قرمز هر لحظه کوچکتر میشوند.
راهنما از مشکلات جزیره اطلاع میدهد، از جمله خشکسالی، عدم توجه مقامات به اشتغالزایی و اینکه فصل زمستان تنها زمانی است که گردشگران به جزیره میآیند و مردم در فصل تابستان بدون کار میمانند.
در مسیر بازگشت به اسکله، با آرامش از رنگهای شاد کوهها، خاکها و درههای جزیره لذت میبریم، دره سکوت، دره مجسمه و غیره.
خورشید با سرعت دریا را فرا گرفته و زمان سریع از دست ما فرار میکند. هماکنون با یاد ماندنیترین عکسهایمان، از جزیره به دور میشویم. سهچرخه ترانهای غمگین را میخواند و احساس غم و تنهایی ما را بیشتر میکند.
قبل از ترک جزیره، به بازارچه محلی کنار قلعه پرتغالیها سر میزنیم تا سوغاتیهای جزیره را با خود به یادگار ببریم. یک گردنبند صدفی زیبا، یک سوت صدفی و چند هدیه دیگر را به خانه بر میداریم.
سرانجام به اسکله میرسیم، چرا که همزمان با لنگر زدن شناور، وارد قایق اتوبوسی میشویم تا تمامی صندلیهای خالی را پر کنیم.
همانطور که از جزیره دور میشویم، با لذت از رنگهای زیبا و موثر کوهها، خاکها و درههای جزیره به وودیسهای دیگر فرو میرویم تا عکسهایمان را با دوستان به اشتراک بگذاریم.