
سفرنامه پاوه: شهر رنگی بچگیهای من
این اثر را یک شرکتکننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامهنویسی علیبابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علیبابا منتشر شده است.
روزی که با پیکان سفید، زیر نور ماه، به شهر پاوه میرفتیم، هوا خنک و نسیم دلانگیزی به چهرهام میوزید. خاطرات کودکیام در این شهر زنده میشد و با علاقه به دیدار دوباره کوچهها، پلهها و مکانهای عزیزم، این سفر برایم اهمیت زیادی داشت.
شهر کودکیام پر از رنگ و شادابی بود. در مدرسه، معلمان لباسهای رنگارنگ محلی میپوشیدند و هر روز با پلههای پرپیچ و خم، از خانه به مدرسه میرفتیم. فضای دوستانه و پر از بازی در حیاط مدرسه، خاطرات خوبی را برایم زنده میکرد.
با گذشت زمان، آرزوی دیدار دوباره این شهر زیبا در قلبم زنده مانده بود و در این سفر به همراه همسرم، تمام آرزوهایم برای دیدن محلهای دوران کودکیم به واقعیت پیوست.
وقتی وارد شهر پاوه شدیم، فضای شهر کاملاً تغییر کرده بود. ترافیک شلوغتر شده بود و ساختمانهای جدیدی ساخته شده بودند. اما در این تغییرات، هنوز بخشهایی از شهر به چشمم آشنا بودند. یک دیوار سفید با سربالایی به یادگاری از خانه قدیمیام اشاره میکرد.
با ورود به شهر، پلههای قدیمی خانه که روی آنها بازی میکرده بودم، کمتر شده و پیچوخم شده بودند. اما با ورود به خانه، همه چیز همانند گذشته بود؛ از دیوار با نوشتههای کودکانه تا تاب حیاطی که بابا برایم ساخته بود.
مدرسه هم همان مدرسه قدیمی بود با حیاط باز و پلههای محبوبم. تنها تفاوتی که دیدم، زیبایی فضای حیاط بیشتر شده بود. رسیدن به این شهر عزیز، قلبم را شاد کرد و تمام خاطرات خوب کودکیام را زنده کرد.
پاوه همچنان شهر زیبا و دلنشین من بود؛ با همه تغییراتی که رخ داده بود، هنوز جذابیتهای خاص و خاطرات دوران کودکی را در خود حفظ کرده بود.